درمورد نقشهای ماندگار آلپاچینو

نازگل صبوری
زمان تقریبی مطالعه:8 دقیقه

در میانهی دههای که نامهای بزرگ و تازهنفس در سینمای آمریکا طلوع میکردند، مردی آرام با صدای زمخت و نگاهی مملو از خشم خاموش، بدون هیاهو، از حاشیه قدم به قلب قاب جادویی سینما گذاشت.
دههی هفتاد، دوران طلایی سینمای آمریکا بود؛ دوران “اسکورسیزی”، “کاپولا”، “دنیرو”، “هافمن”، “نیکلسون” که دگرگونی چهرهی هالیوود به دست آنان رقم خورد.
در میانهی همین دهه، وقتی موج تازهای از واقعگرایی، شورش و دروننگری بر پردهی نقرهای حاکم شده بود، “فرانسیس فورد کاپولا”، کارگردانی که خود نیز تازهنفس اما بیباک بود، دست بازیگری جوان و کمنامونشان را گرفت و او را وارث یک امپراتوری مافیایی کرد. انتخابی که ابتدا با مقاومت استودیو روبهرو شد. “آلفردو جیمز پاچینو” بازیگری که تنها یک سال پیشتر، در فیلم “وحشت در نیدل پارک” نقش “بابی”، معتادی تنها و شکستخورده را ایفا کرده بود، حالا با نام “مایکل کورلئونه” به جهان معرفی شده بود. اکران پدرخوانده، نهتنها پاچینو را به ستارهای جهانی بدل کرد، بلکه یکی از اساسیترین ستونهای سینمای مدرن را بنا نهاد.
پیش از آنکه تصویر پاچینو روی پردهها نقش ببندد، او زندگی را از زوایای دورتر دیده بود. در سالهایی که پیش از ورودش به دنیای حرفهای بازیگری و شغلهایی چون سرایداری و بلیطفروشی گذشت. دنیای “پدرخوانده”، دنیایی که پاچینو به آن وارد شده بود، دنیای مردان خاموش، زخمخورده و چندلایه بود؛ دنیایی که در کنار آثار درخشانی چون “راننده تاکسی”، “گفتوگو”، “دیوانه از قفس پرید” و “آروارهها”، شکلدهندهی حافظهی تصویری یک نسل شد؛ و ماندگار.
پاچینو در کارنامهی پربار خود، از تبهکار گرفته تا نابینا، از بازجو تا عاشق، همه را چنان باورپذیر زیسته که “رابرت دنیرو” همبازی دیرینهاش میگوید: «پاچینو تنها بازیگریست که همیشه باعث شد بازی من بهتر شود».
از میان تمام این نقشها، “کلنل فرانک اسلید” خشمگین و دلزنده در “بوی خوش یک زن”، و “سانی ورتزیک” عصیانگر و بیپناه در “بعدازظهر سگی”، بهعنوان دو نقطهی عطف در کارنامهی هنریاش، همچنان در حافظهی سینمادوستان زنده و ماندگار ماندهاند.
تزلزل مردی در عصر داغ بروکلین
در دل یک عصر گرم تابستانی، “سانی ورتزیک” به همراه دو همدستش، تصمیم به سرقت از بانکی در بروکلین میگیرد؛ همینقدر ساده، همینقدر غیرحرفهای. زودتر از آنچه مخاطب فکرش را بکند، این دزدی ساده و کمرمق به بحرانی رسانهای و یک گروگانگیری پرتنش تبدیل میشود.
در مرکز این هرجومرج، مردی ایستاده که چیزی از شمایل و ابهت یک تبهکار ندارد. سانی با بازی آل پاچینو، مردی درمانده و عصیانزده است که سرقت از بانک را نه برای طمع، که برای عشق انجام میدهد. او آمده تا برای معشوق تراجنسیتیاش هزینهی عمل تغییر جنسیت را فراهم کند؛ تصمیمی که در بستر اجتماعی متعصب و مضطرب آن زمان، هم جسورانه است و هم تراژیک. در تمام لحظات این فیلم، آنچه بیش از هر چیز تماشاگر را درگیر میکند، نه خشونت و اسلحه، بلکه اضطرابیست که از صورت سانی فوران میکند؛ اضطرابی انسانی، بینقاب و حتی گاهی کودکانه. سانی خشمگین، آشفته و آسیبپذیر است و پاچینو لبهی تیغ را با چنان دقتی قدم میزند که تماشاگر، همزمان دلش برای سانی میسوزد و از او میترسد. او نه قهرمان است، نه ضدقهرمان؛ انسانیست در مرز فروپاشی و درگیر با جامعهای که نمیفهمد، فقط قضاوت میکند. در سکانسی که با صدای بلند فریاد «آتیکا! آتیکا!» سر میدهد، ما پاچینو را در اوج میبینیم؛ خشم، هراس، امید، بازیگری و زیستن، همه در یک قاب فشرده میشوند و سانی از هیبت متهم به سایهی قربانی پناه میبرد تا نه فقط برای خودش، که برای تمام طردشدگان فریاد سر دهد.
در مکالمهی تلفنیاش با معشوقهاش، لئون، صدای پاچینو لرزان است، اما بهخوبی بار صداقت و رنج سانی را بر دوش میکشد. پاچینو به مخاطب این اجازه را میدهد که قدم به حریم شخصی سانی بگذارد؛ جایی فراتر از حضور در بانک و شنیدن مکالمهی دو عاشق، پاچینو ما را به عمق چشمان سانی میبرد. برای همین در سکانس پایانی ما تنها از نگاه سانی همه چیز را میخوانیم؛ بدون دیالوگ، بدون هیچ اکت اغراق شدهای، بدون نیاز به موسیقیای برای برانگیختن احساساتمان. ما خستگی و بیپناهی سانی را احساس میکنیم وقتی دیگر نه خبری از فرار است، نه عشق و نه آزادی.
“سال” با بازی “جان کازال” همدست سانی در سرقت، دیالوگ چندانی برقرار نمیکند؛ اما در سکوت از تزلزل و ترسی دائمی در رنج است. مردی آرام، کمحرف و مضطرب که از همان ابتدا شما متوجه این خواهید شد که نمیتواند اهل هیچ جرم و جنایتی باشد. نه نقشهای دارد، نه انگیزهی مجرمانهای در کار است و نه حتی کنترلگر خوبیست؛ یک استیصال پنهاننشدنی برای آنکه فقط اوضاع از آنچه که هست، بدتر نشود.
آنچه در نهایت سرنوشت سال میشود، بیرحمانه و همچون خودش بیصداست. نه فرصتی برای دفاع و نه مجالی برای واکنش.
سال و سانی نمایندهی بیپناهی و خشونت سیستماتیكی بودند که گریبان هر دوی آنها را گرفته بود. سانی نمایندهی شورش و سال نمایندهی تسلیم؛ و هر دو در پایان، به یک سرنوشت واحد رسیدند: نابودی.
بعد از ظهر سگی یک ترکیب خوب و قابل قبول دارد. یک سناریوی تازه و جسورانه، دوربینی که بهجای قضاوت فقط تماشا میکند، کارگردانی قوی سیدنی لومت که استاد نمایش بحرانهای اخلاقی در دل زندگی آدمهای معمولیست و بازیگرانی که در شرایط مطلوب خوش درخشیدهاند
ادای احترام به یک افسر بازنشستهی ارتش
تصور کنید وارد اتاقی میشوید و یک نفر را در حالی که اسلحهای را به شقیقههایش چسبانده است میبینید. شما احتمالا نفستان را از ترس در سینه حبس خواهید کرد و بعد به هر راهی برای نجات متوسل خواهید شد. حالا تصور کنید آن یک نفر یک افسر بازنشسته با یونیفرم ارتشیاش باشد که درست ساعاتی قبل با دختری غریبه تانگو رقصیده و از نترسیدن از اشتباه کردن گفته است در حالی که سالهاست چیزی جز سیاهی نمیبیند. برای این افسر مرز بین مرگ و زندگی دیگر فقط یک تصمیم ساده نیست، یک تراژدیست و شما نفستان را نه از سر ترس، که برای احترام حبس خواهید کرد.
“کلنل فرانک اسلید”، افسری که سالهاست با تاریکی زندگی میکند. خشمگین و زخمخورده است، جذاب و کاریزماتیک هم. صدای سنگینش هنوز حکم میدهد و آدمها را از ورای چشمهایش میشناسد. گاهی از زندگی عقب میکشد و گاهی با تمام قوا به دل آن میزند. مردیست اتوکشیده، با گامهای محکمی که برازندهی ارتشیهاست، عطری خاص، و زبانی تیز که مهربانیاش را پشت دیوارهایی بلند پنهان کرده است. صداقت را حس میکند، ترس را میبوید و احساس پنهان شده در زیر پوست حرفهای ساده را بهتر از هر کسی میفهمد. او خشم دارد، نه از دنیا، از خودش؛ و خستگی در صدایش هست، اما نه از جسم، از زیستن. با این وجود صدای یک موتور فراری را از کیلومترها آنطرفتر میشنود، بوی موهای یک زن را به یاد میسپارد و در یک سالن بزرگ، طوری میرقصد که نابینا بودنش را هیچکس، حتی خودش، احساس نکند.
پاچینو در بوی خوش یک زن با مکثهای بهاندازه، کنترل تمام اکتهایش، از دستان جستجوگرش در سکانسی که به دنبال شیشهی مشروب میگردد تا سرگردانی مردمک چشمها و تن صدایش، کلنل اسلید را به خانهی ما میآورد. پاچینو در این نقش آنقدر دقیق است که حتی لرزشهای صدا، شیوهی نفس کشیدن، طوری که عصایش را نگه میدارد و حالت ایستادنش هم روایتگرند؛ نه فقط از نظر تکنیکی، که از نظر احساسی هم بینظیر است. یک نابینای متکبر، مهربان، خشمگین و بامرام که میان رها کردن و چنگ زدن به زندگی معلق است.
در آن سکانس درخشان خودکشی، وقتی چارلی او را در حال شمارش معکوس برای چکاندن ماشهی اسلحهای که چسبیده به شقیقهاش است میبیند، و آن فریاد دردناک:
“What life? I got no life. I’m in the dark here; I’m in the dark…”
پاچینو مشتهای فرانک را نه به یقهی پیراهن چارلی، که به زندگی چنگ زده است. او در این سکانس، روی مرز باریکی حرکت میکند: نه آنقدر اغراقآمیز که کلیشهای شود و ترحم مخاطب را برانگیزد، نه آنقدر سرد که مخاطب را بیتفاوت رها کند. آن کنترل لرزش صدا و بغض خفهشده صحنهای فراتر از صرفا یک خودکشی مطلق میسازد؛ یک خاموشی و یک تاریکی محض.
آنچه بیش از هر چیز در بازیگری حائز اهمیت است، آگاهی بازیگر به نقش است؛ درک عمیقی بر نه فقط آنچه شخصیت میگوید، بلکه از آنچه پنهان میکند، آنچه آرزو داشته و دیگر ندارد و آنچه میترسد بر زبان بیاورد. زیست بازیگر با نقش است که بازی را زنده میکند؛ چنانچه دنیل پلینویو به دست دیلوئیس زنده شد، جک تورنس به دست نیکلسون و تراویس بیکل به دست دنیرو. میتوان گفت آل پاچینو نیز به خوبی به زوایای پیدا و پنهان این افسر درمانده آگاه شده است تا جایی که بوی خوش یک زن با دوربینی که مدام بین کلوزآپهای درد و لانگشاتهای تنهایی جابهجا میشود، اثریست که بر شانههای پاچینو ایستاده. برای همین هم بود که بالاخره، بعد از سالها نامزدی، اسکار را به او دادند.
در پایان، این فیلم تنها داستان نجات یک نوجوان یا افسر بازنشسته نیست، داستان شنیده شدن، دیده شدن، و جنگیدن برای ذرهای امید است در دل تاریکی. و هیچکس نمیتواند حضور پررنگ پاچینو را در القای این احساسات منکر شود.
پاچینو، علیرغم تمام نقدهایی، که به سبب انتخابهای گاها اشتباه و اغراق در اجرایش که او را به سمت بیش از حد دراماتیک شدن نقش سوق دادند، بر او وارد است؛ بهقطع یکی از بهترین بازیگران نسل خود است. نمیتوان از تاثیر و تسلط چشمگیر پاچینو بر صنعت سینما و تاریخ آن گذشت.
پس به افتخار ۸۵ ساله شدن این مرد و ادای احترام به شخصیتهای بینظیر و فراموشنشدنیای که هنوز هم بر پردهی نقرهای باقی ماندهاند و حافظهی یک نسل را پر از خاطره کردهاند.

مطالب زیر را حتما بخوانید:
تمامی اطلاعات شما نزد ما با بسیار بالا محفوظ خواهد بود.
مزایای عضویت در سیگما:
- ● دسترسی به فایل های دانلودی
- ● اعتبار هدیه به ارزش 50 هزار تومان
- ● دسترسی آسان به آپدیت محصولات
- ● دریافت پشتیبانی برای محصولات
- ● بهره مندی از تخفیف های ویژه کاربران
نوشتههای تازه
آخرین دیدگاهها
- مدی در من جای مردگان بسیاری زیستهام – نازگل صبوری
- آدم بزرگا مشغول صبحتن: درمورد آلبوم The new abnormal از the Strokes - از هنر در آلبوم Luck and Strange از دیوید گیلمور + شنیدن تمام آلبوم
- نقد انیمیشن inside out (2) - از هنر در نقد سریال Bojack.Horseman
- درمورد تد هیوز; همسر سیلویا پلات - از هنر در کلماتی درمورد سیلوی پلات و دیوانگی
دسته بندی مطالب
- ادبیات (9)
- دستهبندی نشده (2)
- سینما (30)
- موسیقی (4)
- نقاشی (12)
قوانین ارسال دیدگاه در سایت