اکنون کجاست؟ چه می‌کند؟ کسی که فراموشش کرده‌ام‌‌…

دسته بندی :ادبیات 9 اکتبر 2024 َAzHonar

من شب گذشته بالاخره تو را فراموش کردم ماریلا. درست ساعت سی‌و‌هفت دقیقه‌ی نیمه‌شب، وقتی صدای گربه‌ها از توی سطل‌زباله‌ی زیر پنجره‌ی اتاقم نمی‌گذاشت بخوابم و در تلاش بودم ملحفه‌ی سفید لک گرفته را جوری روی صورتم تنظیم کنم که نور چراغ برق چشم‌هایم را نیازارد‌، فراموشت کردم. یادم افتاد من یک چشم‌بند آبی داشتم که تو آن را لای وسایلی که تند‌تند و بدون فکر در چمدان می‌ریختی با خودت بردی. چمدان خاکستری که روی سنگ‌های‌ خاکستری کوچه کشیده می‌شد و احتمالا صدای آزار دهنده‌اش نمی‌گذاشت فریاد‌های مرا بشنوی که داد می‌زدم “چشم‌بند من را پس بده ماریلا!” پس از دستَت عصبانی شدم و بعد به این فکر افتادم که فراموشت کنم.

دیگر به خاطر نمی‌آورم که هر صبح خاکستر سیگارت را در فنجان ماکیاتوی من می‌ریختی تا من را مجبور به ترک عادت نوشیدن قهوه صبحگاهی‌ام کنی؛ فقط به این خاطر که تو از قهوه متنفر بودی. سیگار و قهوه طعم دلچسبی نداشت ماریلا. فکر کردن به این موضوع هم من را عصبانی کرد. پس تصمیم گرفتم که فراموشت کنم.
کتابی که نصفه و نیمه رهایش کرده بودی را به جیمز بخشیدم و حالا دیگر کاملا فراموشم شده است که تو هر شب، روی همین ملحفه‌ی سفید که احتمالا باز هم لک گرفته بود، چند صفحه‌ای برایم کتاب می‌خواندی و بعد از هر جمله‌ی کتاب زمزمه می‌کردی: “خوابیدی فرانکی؟” من هیچوقت به آن سرعت خوابم نمی‌برَد ماریلا. کتاب را می‌بستی و لرزش پلک‌هایم هم تو را متوجه بیدار بودنم نمی‌کرد. اگر بخواهم حالا، بعد از فراموش کردنت به آن شب‌ها فکر کنم، برایم روشن است که تو هر بار می‌دانستی من خوابم نبرده است. پس دوباره عصبانی می‌‌شوم و به این فکر می‌افتم که همان بهتر که فراموشت کرده‌ام‌‌.

دیگر از عکس سیاه و سفیدت‌‌ که گوشه‌ی آینه چسبانده‌ای، بوی رزماری دست‌هایت را، و با دیدن تیرگی لب‌های نازکت در آن عکس، طعم تلخ سیگارت را روی لب‌هایم احساس نمی‌کنم. طعمی که هر بار بوسیدن آن لب‌ها‌ را برایم دشوار‌تر می‌کرد. تماشای آن عکس تنها مرا آشفته‌تر از آن چه که هستم می‌کند. یادت هست پرسیده بودم چرا از عکاس خواسته‌ای از آن عکس دوتا چاپ شود؟ البته که یادت هست. من ولی دیگر چیزی خاطرم نیست؛ چون آن عکس را هم مثل خودت فراموشت کرده‌ام.
تو نمی‌دانی فراموشی چگونه و از کجا می‌آید؛ چون هنوز نتوانسته‌ای من را فراموش کنی، چون چشم‌بند من را با خودت برده‌ای و هر بار که به رخت‌‌خواب بروی، نور چراغ برق تو را یاد من خواهد انداخت‌. بستن پنجره‌ها و کشیدن پرده‌ها‌ یا حتی اسباب‌‌کشی به خانه‌ای دو خیابان آن‌طرف‌تر هم بی‌فایده است؛ تو مرا فراموش نکرده‌ای پس نمی‌توانی فکر کردن به من قبل از خواب را متوقف کنی. آن‌که که تمام این رابطه‌ را فراموش کرده؛ منم. قرار‌های پیش از تمرین تئاتر را، پنکیک‌های سوخته‌ی صبحانه وقتی حواست پرت گزارش رادیویی اسب‌سواری و شرکت‌کننده‌ی شماره‌ی‌ یازده بود را، همه‌‌ی این‌ها فراموشم شده‌ است. یادت هست همیشه می‌پرسیدم چرا همیشه روی آن شرکت‌کننده شرط‌ می‌بندی‌‌؟ حتما که یادت هست. من اما فراموش کرده‌ام. باور نمی‌کنی اما من دیگر هیچ حسی به ساعت هشت و پانزده دقیقه‌ی شب ندارم. فراموش کرده‌ام‌ که تو هر شب این ساعت به خانه برمی‌گشتی و قبل از این‌که چکمه‌های گِلی‌ات را بیرون بیاوری، شال‌گردن من را از دور گردنت باز می‌کردی و بعد من را صدا می‌زدی: “هی فرانکی! شال‌گردنت بوی من رو گرفته. فکر نمی‌کنی از این به بعد باید برای من باشه؟” کاش آن شال‌ گردن را هم مثل چشم‌بندم با خودت می‌بردی تا سرما هم تو را یاد من می‌انداخت. اگر آدرس خانه‌ات را فراموش نکرده باشم، آن را برایت می‌فرستم. تو باید چیز‌های بیشتری برای فکر کردن به من داشته باشی و متوجه شوی هنوز من را فراموش نکرده‌ای.
می‌دانی ماریلا؟ اگر بخواهم روراست باشم، من گمان نمی‌کردم به این راحتی بتوانم فراموشت کنم. من تو را و تمام تعلقاتت را دیوانه‌وار دوست داشتم، اما حالا تنها احساسی که برایم باقی مانده دل‌شکستگی و شاید کمی هم عصبانیت است، که آن را هم بعد مدت کوتاهی دیگر احساس‌ نمی‌کنم چون من تو را فراموش کرده‌ام. آنقدر عمیق که حتی مطمئن نیستم عکس روی آینه متعلق به تو باشد. فیلتر‌های سیگار توی سینک برای تو بوده یا من مدتی‌ست سیگاری شده‌ام‌‌؟ اصلا اسم تو ماریلا بود ماریلا؟ نمی‌توانم اسمت را به خاطر بیاورم چون می‌دانی من تو را خیلی وقت است که فراموش کرده‌ام‌.

اکنون کجاست؟ چه می‌کند؟ کسی که فراموشش کرده‌ام‌‌… از نازگل صبوری

داستان کوتاه نازگل صبوری
َAzHonar

مطالب زیر را حتما بخوانید:

قوانین ارسال دیدگاه در سایت

  • چنانچه دیدگاهی توهین آمیز باشد تایید نخواهد شد.
  • چنانچه دیدگاه شما جنبه ی تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.
  • چنانچه از لینک سایر وبسایت ها و یا وبسایت خود در دیدگاه استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
  • چنانچه در دیدگاه خود از شماره تماس، ایمیل و آیدی تلگرام استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
  • چنانچه دیدگاهی بی ارتباط با موضوع آموزش مطرح شود تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لینک کوتاه:
Close menu