جایی برای رهایی نیست، مگر در خود خاطره
فراتر از روایت و تصویر، آنچه این اثر را به شخصه برای خود من دلنشین میکند، فضاییست آشنا و ملموس؛ خانهای ساده کنار دریا، با قالی گلدار، بخاری نفتی، دار قالی نیمهکاره، سکوتی که از دیوارها میبارد و تمام احساساتی که هر کدام از ما به نوعی با آن درگیریم. همین نشانهها، همین جزئیاتِ ایرانی و جنوبی، حتی در دل انیمیشنی جهانی، پیوندی عاطفی میان مخاطب و جهان اثر برقرار میکنند.
موسیقی متن، فارغ از تصویر، نقش مهمی در انتقال حس ایفا میکند. نه برای آنکه احساسات خاصی را به ما تحمیل کند، برای آنکه تنها مجرایی باشد برای عبور آن احساسات. هر مخاطب، بسته به تجربه و حافظهی خودش، چیزی از آن درمییابد. همانطور که حسین ملایمی گفته: “هدف ما نه انتقال پیام، بلکه بیان احساسات بود.” و چه خوب که این هدف، با دقت، شاعرانگی و صداقت به ثمر نشست.
اسکار این اثر، با تمام آنچه میدانیم بر سر یک اثر ایرانی میآید تا دیده شود، شاید کمترین حق آن باشد. برای همین است که حواشی پیرامون جایزه، بیش از آنکه جنجالی باشند، تلخ بودند. تلخ از این بابت که یکبار دیگر، به جای اصل ماجرا، درگیر صدای بلند حاشیهها شدیم و بهجای تحسین هنر، از راههای بیراه گفتیم.
اگر هنوز این انیمیشن را ندیدهاید، بیهیچ پیشزمینهای تماشایش کنید. بیدفاع در برابر تصویر و صدا، خودتان را به دست آن بسپارید. شاید در میان سکوت، رنگ، صدا و سایه، چیزی از خودتان را هم بیابید.
«خاطره، همان چیزیست که با رفتنِ آدمها نمیمیرد، با ماندنِ آدمها نمیگذرد، و با فراموشی، تنها پوست عوض میکند.»
ــ عباس معروفی، سمفونی مردگان
قوانین ارسال دیدگاه در سایت