نقد فیلم Blue Velvet از دیوید لینچ

نازگل صبوری

دنیای عجیبیه! مگه نه؟
درمورد شاهکار دیوید لینچ، به بهانه درگذشت تلخ او
فیلم مخمل آبی (1986) به کارگردانی دیوید لینچ، اثریست که در عین پیچیدگی، مخاطب را با داستانی ظاهراً ساده اما عمیق درگیر میکند. این فیلم که یکی از برجستهترین آثار لینچ به شمار میرود، نمایانگر دوگانگیهای درونی انسان و جامعه است. مخمل آبی نه تنها اثری کلاسیک در ژانر نوآر به شمار میآید، بلکه به شکل غیرمنتظرهای فیلمی قابل درک و حتی لذتبخش است که نشان میدهد لینچ چگونه میتواند میان فرمهای سورئال و روایتهای کلاسیک تعادل برقرار کند.
داستان از دیدگاه “جفری بومونت” (با بازی “کایل مکلاکلن”) روایت میشود، جوانی که پس از بازگشت به زادگاهش برای دیدار از پدر بیمار خود، بهطور تصادفی یک گوش بریدهشده را در نزدیکی خانه پیدا میکند و وارد دنیای زیرزمینی و خطرناک شهر کوچک خود میشود. از این لحظه، روایت فیلم به یک ماجرای تاریک و روانشناختی تبدیل میشود که در آن شخصیتها، معیارهای اخلاقی و حتی واقعیت ظاهری زیر سؤال میروند.
“لینچ” با مهارتی مثالزدنی، دو جهان متفاوت را به تصویر میکشد: یکی نمایانگر آمریکای ایدهآل و بیعیب و نقص، با چمنهای سبز و نردههای سفید؛ و دیگری دنیایی فاسد، آکنده از خشونت، شهوت و ترس. این تضاد، محور اصلی فیلم است و در روابط شخصیتها و لحن داستان نیز بهخوبی نمود پیدا میکند. “کایل مکلاکلن” در نقش “جفری بومونت” بهعنوان نمادی از کنجکاوی دردسرساز ظاهر میشود، کسی که مرز میان ارزشها و امیال انسانی را کاوش میکند. بازی “لورا درن” در نقش “سندی”، دختری معصوم و آرمانگرا، تقابل زیبایی را با شخصیت تاریکتر و پیچیدهتر “دوروتی والنز” (با بازی جسورانه “ایزابلا روسلینی”) ایجاد میکند. رابطه میان جفری و این دو زن، تقابل میان عشق پاک و ارتباط خشونتآمیز و نشاندهندهی پیچیدگیهای روانی و اخلاقی شخصیتهاست.
نمایش “دنیس هاپر” در نقش “فرانک بوث”، یکی از شرورترین شخصیتهای تاریخ سینما را رقم میزند. هاپر با اجرای بینقص و آشفتگی جنونآمیز خود، تجسمی از شر مطلق و نابسامانی روانی است که در عین حال مخاطب را کاملاً مسحور خود میکند. یکی از بهیادماندنیترین سکانسهای فیلم، جاییست که فرانک به آپارتمان دوروتی وارد میشود و آن نفسهای عمیق دیوانهکننده با ماسک اکسیژن، که سپس در حالی که خشم، لذت و نفرت در هم آمیختهاند، کنترل کاملی بر فضا پیدا میکند. اجرای هاپر در این صحنه، با تغییرات سریع در لحن صدا، حرکات غیرقابل پیشبینی و دیالوگهای آشفته، او را به تجسمی از شرارت بیمهار و غیرقابل درک تبدیل میکند. این سکانس نهتنها اوج خشونت و ناپایداری شخصیت فرانک را نشان میدهد، بلکه حس خفقان و وحشتی عمیق به مخاطب منتقل میکند. حضور کوتاه اما درخشان “دین استاکول” در نقش “بن”، یکی دیگر از نقاط عطف فیلم است. در صحنهای که جفری و فرانک به خانه بن میروند، بن با ظاهری غریب و با استفاده از چراغ مطالعه بهجای میکروفون، آهنگ “In Dreams” از “روی اوربیسن” را لبخوانی میکند. این لحظه، که در ابتدا طنزآمیز به نظر میرسد، بهتدریج به یک تجربه کابوسگونه تبدیل میشود. نگاه نافذ و خالی از احساس بن در کنار حرکات مصنوعی و هماهنگی او با موسیقی، نشاندهنده شخصیتهایی است که در جهانی از فساد و انحراف گم شدهاند. توانایی لینچ در این سکانس از منظر نشاندادن فضایی دلهرهآور و خلق لحظاتی که هم جذاب و هم عمیقاً نگرانکنندهاند نیز تحسین شدنیست.
یکی از برجستهترین جنبههای مخمل آبی، همکاری بینقص تیم تولید است. تصویرسازی شاعرانه “فردریک المز”، طراحی صدای فوقالعاده “آلن اسپلت” و موسیقی فراموشنشدنی “آنجلوی بادالامنتی” فضایی خلق میکنند که هم رؤیاگونه و هم دلهرهآور است. نام فیلم نیز از آهنگ کلاسیک “Blue Velvet” از “بابی وینتون” گرفته شده که نقش مهمی در ایجاد فضای نوستالژیک و در عین حال تهدیدآمیز فیلم دارد.
فیلم مخمل آبی در زمان اکران با واکنشهای متفاوتی مواجه شد. برخی منتقدان، محتوای جنسی و خشونتآمیز آن را مورد انتقاد قرار دادند و آن را در تضاد با ارزشهای هنری دانستند. “راجر ایبرت”، منتقد مشهور، به مخمل آبی تنها یک ستاره داد؛ فیلم را بهدلیل نمایش تحقیرآمیز شخصیت دوروتی والنس مورد انتقاد قرار داد و کارگردانی لینچ را از رفتار دنیس هاپر در فیلم، سادیستیتر دانست. با این حال، فیلم موفق به دریافت نامزدی جایزه اسکار بهترین کارگردانی برای دیوید لینچ شد و تاکنون بهعنوان یکی از آثار “کالت” سینما شناخته میشود.

مخمل آبی ادامهای بر تمها و سبکهای سوررئال دیوید لینچ است که در فیلمهایی مانند “کلهپاککن” (Eraserhead) دیده شده بود. اما برخلاف آن فیلم، مخمل آبی روایت منسجمتری دارد و تعادل میان سوررئالیسم و داستانگویی کلاسیک را حفظ میکند. این فیلم تأثیر بسزایی بر سینمای پس از خود داشته و الهامبخش کارگردانانی مانند کوئنتین تارانتینو و برادران کوئن بوده است. لینچ با ترکیب عناصر فیلم نوآر، تریلر روانشناختی و درام، مرزهای ژانری را درهم میشکند و انتظارات مخاطب را به چالش میکشد. این رویکرد در آثار برادران کوئن مانند “فارگو” و “جایی برای پیرمردها نیست” نیز دیده میشود، جایی که آنها با ترکیب ژانرهای مختلف، داستانهایی پیچیده و غیرقابل پیشبینی خلق میکنند. شخصیتهای چندلایه و پیچیده مخمل آبی، بهویژه شخصیت فرانک بوث، الگویی برای خلق ضدقهرمانهای کاریزماتیک و در عین حال ترسناک در سینمای تارانتینو و برادران کوئن بودهاند؛ شخصیتهای منفی در “پالپ فیکشن” و “سگهای انباری” تارانتینو نشاندهنده این تأثیر هستند.
مخمل آبی بیش از هر چیز دربارهی دوگانگیهاست. دوگانگی در ظاهر و باطن یک جامعه کوچک؛ دوگانگی میان معصومیت و فساد؛ و دوگانگی در روابط انسانی. این فیلم با پرداختن به موضوعاتی مانند خشونت، جنسیت، معصومیت ازدسترفته، و سایههای تاریک روح انسان، مخاطب را وادار میکند تا به پرسشهای اخلاقی و روانشناختی عمیقی فکر کند. ارتباط نزدیکی با نظریهی “سایه” یونگ با فیلم وجود دارد. یونگ معتقد بود که “سایه” شامل جنبههای سرکوبشده و ناخودآگاه شخصیت ماست که اغلب با هنجارهای اجتماعی یا خودآگاهی ما در تضاد است. این فیلم با زیر سوال بردن مرزهای اخلاقی، تماشاگر را درگیر این پرسش میکند که تا کجا میتوان پیش رفت تا رازها را کشف کرد یا حقیقت را آشکار ساخت؟
با وجود تمام نقدها و ایراداتی که بر مخمل آبی وارد است، این فیلم اثریست که فراتر از زمان و مکان عمل میکند و با کاوش در تاریکترین و پنهانترین زوایای روان انسان، چالشی عمیق برای مخاطب ایجاد میکند. مخمل آبی نهتنها مرزهای سینمای کلاسیک را گسترش داد، بلکه راه را برای آثار نوآورانه در دهههای بعد هموار کرد. ترکیب بیبدیل جنبههای بصری، موسیقی و روایتی پیچیده، این فیلم را به یکی از تأثیرگذارترین فیلمهای تاریخ سینما تبدیل کرده است. اثری که تماشای آن تنها یک تجربه سینمایی نیست، بلکه فرصتیست برای تأمل در تضادهای درونی انسان و زوایای پنهان جامعه

نازگل صبوری

مطالب زیر را حتما بخوانید:
تمامی اطلاعات شما نزد ما با بسیار بالا محفوظ خواهد بود.
مزایای عضویت در سیگما:
- ● دسترسی به فایل های دانلودی
- ● اعتبار هدیه به ارزش 50 هزار تومان
- ● دسترسی آسان به آپدیت محصولات
- ● دریافت پشتیبانی برای محصولات
- ● بهره مندی از تخفیف های ویژه کاربران
نوشتههای تازه
آخرین دیدگاهها
- مدی در من جای مردگان بسیاری زیستهام – نازگل صبوری
- آدم بزرگا مشغول صبحتن: درمورد آلبوم The new abnormal از the Strokes - از هنر در آلبوم Luck and Strange از دیوید گیلمور + شنیدن تمام آلبوم
- نقد انیمیشن inside out (2) - از هنر در نقد سریال Bojack.Horseman
- درمورد تد هیوز; همسر سیلویا پلات - از هنر در کلماتی درمورد سیلوی پلات و دیوانگی
دسته بندی مطالب
- ادبیات (9)
- دستهبندی نشده (2)
- سینما (30)
- موسیقی (4)
- نقاشی (12)
قوانین ارسال دیدگاه در سایت