درمورد تد هیوز; همسر سیلویا پلات
تد هیوز و 50 سال نویسندگی

تِدهیوز را در ایران بیشتر ورای نام سیلویا پلات، همسر وی، میشناسند اما از زمان انتشار اولین اثر خویش “شاهین در باران” در سال ۱۹۵۷ تا زمان مرگ خویش در سال ۱۹۹۸، او حضوری موثر و گیرا در چشمانداز ادبیات انگلستان داشت. پنج دهه کتابهای شعر، داستانها و شعرهای کودک، یادداشتها و نامههایش در این کشور منتشر شدند و خوانندگانی در سرتاسر جهان یافتند.
سیمای “سیلویا پلات” در نامههای “زادروز” سرودهٔ تدهیوز:
تدهیوز (۱۹۹۸-۱۹۳۰) شاعر نامی و ملکالشعرای بریتانیا، ۳۵ سال پس از همسر اولش سیلویا پلات، درگذشت.
وصلت هیوز و پلات ‘تراژیکترین قصهی عشق ادبی’ نام گرفت. پلات هنگامی خودکشی کرد که هیوز، او و دو فرزندش را به خاطر زنی به نام “آسیا وی ول” رها کرد. شگفت آن که آسیا نیز در سال ۱۹۶۹ به همان شیوهی پلات، یعنی با گذاشتن سرش در اجاق گاز، خودش را کشت.
پس از خودکشی پلات، هیوز هدف حملهی فمنیستها و کسانی قرار گرفت که او را در مرگ همسرش مقصر میدانستند. وانگهی، پس از انتشار “آریل” جایگاه شاعرانهی هیوز، در سایهی این مجموعه شعر تکاندهنده قرار گرفت. همچنین، هیوز به اتهام حذف برخی اشعار کلیدی در چاپ اول آریل، نیز نابود کردن آخرین دفتر خاطرات سیلویا و یک رمان نیمه تمام خود زندگینامهای با عنوان “افشای دو جانبه” مورد حمله قرار گرفت. او با ابراز این که نمیخواست دو فرزندش آن دفتر خاطرات را ببینند، نابود کردن آن را پذیرفت. اما نهفتن آن را انکار کرد و ناپدید شدن آن را به گردن مادر پلات انداخت. هیوز به مدت ۳۵ سال از بحث دربارهی مرگ پلات خودداری میکرد و میگفت: “ خودم میدانم که سکوتم به اتهامات واهی دامن میزند. اما این را ترجیح میدهم به آنکه بگذارم دیکران با ریشخند و سقلمه وادارم کنند که تمام جزئیات زندگیام با سیلویا را بالا بیاورم.”
سرانجام، در ژانویهی ۱۹۹۸، یعنی فقط چند ماه قبل از درگذشتش، هیوز نامههای زادروز را منتشر کرد؛ مجموعه ۸۸ شعر دربارهی رابطهی توفانیاش با سیلویا. این کتاب از سوی بسیاری از منتقدان به عنوان مهمترین اثر بزرگترین شاعر زندهی بریتانیا ستوده شد و در مدت چند ماه صدهزار جلد آن فروش رفت. در واقع، هیوز در آخرین لحظههای زندگی، سکوتش را دربارهی سیلویا پلات شکست، آن هم به شیوهای شاعرانه، با سرودههایی شگرف. بیدلیل نیست که او یک بار به دوستی که میخواست یادوارهای از پلات بنویسد گفته بود: “وقت افشای حقیقت سیلویا هنگامی است که داری میمیری.”
در سرودههای هیوز، جهان از منظر حیات وحش تصویر میشود. در شعر او بیش از شعر دیگران، میتوان جانوران را دید، بویید و شنید و احساس کرد. این زبان درنده در “دفتر کلاغ” به اوج خود رسید. کلام ضد انجیلی این کتاب، کلاغی را مینمایاند، که هم نیروی زندگی و هم نیروی مرگ است. خدا میخواهد به او گفتن “عشق” را بیاموزد، اما کلاغ فقط دچار تهوع میشود و از میان استفراغش مرد و زن زاده میشود.
“سقوطِ کلاغ”، سرودهی تدهیوز:
کلاغ هنوز سفید که بود به این نتیجه رسید که خورشید بیش از اندازه سفید است.
به این نتیجه رسید به خورشید حمله کند و خورشید را شکست بدهد.
کلاغ گذاشت قدرتش به اوج و درخشندگیاش به نهایت برسد.
بال زد و خشمگین به بالا اوج گرفت.
منقارش را مستقیم به قلبِ خورشید هدف گرفته بود.
از عمق وجودش به قاهقاه خندید و حمله برد.
از نعرهی جنگ کلاغ، درختها ناگهان کهنسالتر شدند،
سایهها ترک برداشتند.
اما خورشید درخشنده ماند –
درخشندهتر ماند و کلاغ سیاهِ زغالی به زمین بازگشت.
کلاغ دهان گشود اما هیچ به جز خاکسترِ تیره از دهانش بیرون نریخت.
عاقبت توانست بگوید: «در آن بالا،
جایی که سفیدی سیاه است و سیاهی سفید، من پیروز شدم!»
دربارهی ذوق عظیم هیوز در شعر انگلیسی، تردیدی در میان منتقدان نیست: کلامش به راستی کوبنده و برنده است. او به سنت حماسهسرایی معتقد بود که در آن شاعر، ساحری است با قدرت رمزآمیز مکاشفه و غیبگویی. پلات نیز شعر را به مثابهی جادویی خطیر میدید که میتواند مهلک یا مرهم باشد، چنان که در ‘بانو ایلعاذر’ میسراید: “از میان خاکستر/ با گیسوان سرخ برمیخیزم/ و مردان را مثل هوا میخورم.”
مردن هم هنر است،
مثل هر کار دیگر.
و من در کار مردن، محشرم.
چنان میمیرم که احساسی جهنمی دارد.
چنان که احساسی واقعی دارد.
شاید بشود گفت رسالتی دارم.
.
“بانو ایلعاذر” سیلویا پلات

این همه جنون شاعرانه و این کشتار و نشخوار با واژگان، سرانجام پیوند پلات و هیوز را به آشوب کشید. شاید سنجیدهترین داوری دربارهی تدهیوز از زبان آلوارز، ادیب و منتقد، بیان شده باشد: “من فکر میکنم هیوز جداً شاعر خوبی بود. فکر نمیکنم او به خوبی سیلویا بود، اما زندگی مشترک دو نابغه امر خارقالعادهای است. اگر بتوانی شش شعر به کمال بیافرینی، جایت آن بالاست.
به نظر من تد هم آن بالاهاست، اما چه میدانم؟ بیشتر وقتها هم او پروازش را به هدایت خودکار میسپرد. این عارضهی شاعرانی است که تولید انبوه میکنند. حتی شکسپیر هم گاهی مکث میکرد. چه بسا تدهیوز، آخرین حماسهسرا در عصری ناحماسی باشد.”
به راستی، اشعار نامههای زادروز، نامههای دردمند شاعری دردمند و شوریده است که خطاب به روح معشوق مرحومش سروده و به نیروی شعر به فراسوی زمان و مکان فرستاده است. به این ترتیب، همچنان که از منظر برخی مفسران، خودکشی سیلویا حد کمال شاعری و تلفیق طبیعی هنر و زندگی او بود، این واپسین سرودههای تدهیوز را نیز میتوان وصیتنامهی عاشقانه-شاعرانهی او به شمار آورد.
نمونههایی از نامههای زادروز در بیان سرشت و سیمای سیلویا، سرودهی تدهیوز:
“هراسها”
نوشتنت نیز مایهی دلهرهات بود.
گاه بیم آن داشتی که همهی هدایای
عروسیات، رویاهایت، شوهرت را
جنهای هراس از تو بگیرند.
ماشین تحریرت، چرخ خیاطیات، فرزندانت،
همه را از تو بگیرند.
هراسی به رنگ روی میزت،
چهرهاش را کم و بیش میشناختی.
آن رگهها مثل پوستش بود، میتوانستی نوازشش کنی.
در قهوهی شیریات میتوانستی مزهمزهاش کنی.
صدایش به صدای ماشین تحریرت میماند.
در طلسمهای خودش نهان میشد_
پری دریایی سفالینت بر تاقچه،
دیگچهی مسیات، ملافههایت، پردههایت،
به اینها خیره میشدی تا یقین کنی که در جای خوداند.
هراس در قلم خودنویسات کمین کرده بود.
آنجا پاتوقش بود. چه بسا گرم نوشتن
در میان واژهها مکث میکردی
تا دقیقتر در آن قلم بنگری، درشت و سیاه
در میان انگشتهایت_
هراسی برآماسیده که هر آن میرفت
تا ناگهان بترکد و تو بگیرد
شوهرت، کودکانت، پیکرت، زندگیات را.
آن را میدیدی، همان جا، در قلمات.
آن را هم یک نفر برد.
“غراب”
تو زندانبان قاتلت بودی_
که تو را در بند کرده بود.
و از آنجا که من پرستار و نگهدارت بودم
حکم تو از آن من نیز بود.
وانمود میکردی که آسودهای. وقتی من
غذایت میدادم، تو میخوردی و میآشامیدی
همچنان که همچون نوزادی شیرخوار
نگاههای خوابآلودهام میکردی.
به خشم زندانیات شعله میزدی
از سوراخ کلید در سرداب_
سپس مات و منگ به یک پرش
پلکان تار مارپیچ را بالا جستی.
رخسارههای عظیم خشخاش در پنجره
زبانه برکشید و زغال شد: “نگاه کن!”
اشاره کردی و غرابی داشت
کرمی را از گلوگاه بیرون میکشید.
باغچه همچون ورقی بکر و منتظر
از دفتر گزارش زندان لمیده بود.
چه کس و چه بر آن مینوشت
هرگز از خاطرم نگذشت.
وجودی گنگ که با چنگک اهریمنی
حلقه بر در کوره میکوفت
قلمی بود که هماینک داشت مینوشت
درست غلط است، غلط درست.

در ضمن، تمام شعرهای نامههای زادروز به خاطرهها یا سرودههای سیلویا مربوط میشود. در شعر غراب قطعهی “وجودی گنگ که با چنگک اهریمنی/ حلقه بر در کوره میکوفت” شاید اشاره به خودکشی سیلویا با حرارت سوزان اجاق گاز داشته باشد. همچنین قطعات “هراسها” و “غراب” به شعرهایی از پلات با عناوین “هراسها” و “زندانبان” مربوط است
مطالب زیر را حتما بخوانید:
تمامی اطلاعات شما نزد ما با بسیار بالا محفوظ خواهد بود.
مزایای عضویت در سیگما:
- ● دسترسی به فایل های دانلودی
- ● اعتبار هدیه به ارزش 50 هزار تومان
- ● دسترسی آسان به آپدیت محصولات
- ● دریافت پشتیبانی برای محصولات
- ● بهره مندی از تخفیف های ویژه کاربران
نوشتههای تازه
آخرین دیدگاهها
- مدی در من جای مردگان بسیاری زیستهام – نازگل صبوری
- آدم بزرگا مشغول صبحتن: درمورد آلبوم The new abnormal از the Strokes - از هنر در آلبوم Luck and Strange از دیوید گیلمور + شنیدن تمام آلبوم
- نقد انیمیشن inside out (2) - از هنر در نقد سریال Bojack.Horseman
- درمورد تد هیوز; همسر سیلویا پلات - از هنر در کلماتی درمورد سیلوی پلات و دیوانگی
دسته بندی مطالب
- ادبیات (9)
- دستهبندی نشده (2)
- سینما (30)
- موسیقی (4)
- نقاشی (12)
قوانین ارسال دیدگاه در سایت