در مورد کتاب گوربهگور از ویلیام فاکنر

روایتی از درد، عشق و تناقض: گور به گور ویلیام از ویلیام فاکنر
“گوربهگور” اثر پیچیده و شگفتانگیز ویلیام فاکنر، نویسندهی شهیر آمریکایی و برندهی نوبل ادبیات است که در سال 1930 منتشر شد. گوربهگور (که عنوان اصلی آن “Az I lay Dying” یا “جان که میدادم” میباشد و در ترجمهی فارسی به گوربهگور تعبیر شده است) درونمایههای متنوعی همچون مرگ، خانواده، بحرانهای هویتی، فقر و نابربریهای اجتماعی، تقابل انسان و طبیعت، سنت و خرافه، پوچی زبان و تناقضات انسانی را در بر میگیرد. فاکنر در دوران اوج مدرنیسم ادبی و دورهای که نویسندگانی چون جیمز جویس، ویرجینیا وولف و مارسل پروست در حال بازتعریف شیوههای روایت بودند؛ مینوشت. این اثر از مهمترین نمونههای استفاده از تکنیک جریان سیال ذهن و روایت چندصداییست.
یک تابوت، یک خانواده:
داستان “گوربهگور” روایت سفر پرمشقت خانوادهی باندِرن است که برای دفن جسد مادرشان، به شهر زادگاه او، جفرسون، میروند. اَدی باندِرن، همسر اَنسی و مادر چهار پسر به نامهای کَش، دارل، جوئل، وَرِدمن و یک دختر به نام دیوییدل، در بستر مرگ است و از همسر و فرزندانش میخواهد که پس از مرگ، جسدش را به زادگاهش، جفرسون، برده و دفن کنند. اعضای این خانواده، هر کدام با انگیزهای متفاوت، درصدد عمل به این وصیت برمیآیند. این سفر که به ظاهر نمایانگر احترام به وصیت مادر است، بهتدریج عمق بحرانهای خانوادگی، روانشناختی، و اجتماعی شخصیتها را آشکار میکند. در ابتدا، شیوهی روایت به دلیل ساختار متفاوت داستانی آن و معرفی شخصیتها، بسیار پیچیده بهنظر میرسد. هر فصل از این کتاب از زبان یکی از شخصیتهای داستان نقل میشود که در ابتدا اندکی گیجکننده است اما در نهایت با پیشروی وقایع، مخاطب با کنجکاوی و زیرکی بهدنبال ارتباط بین شخصیتها و کشف ماجرای داستان میپردازد.
باندرنها؛ وقتی خانواده، باری سنگینتر از تابوت میشود:
باندرنها، چند روستایی ساده، ساکن مزرعهای دورافتاده در حاشیهی میسیسیپی، حوالی شهری خیالی به نام یُکناپاتافا هستند.
ادی، مادر خانواده، با وجود اینکه در ابتدای داستان میمیرد، حضور او از طریق خاطرات، دیدگاهها، و تأثیرش بر دیگر شخصیتها در سراسر رمان کاملاً محسوس است. ادی بیگانه و سرخورده از زندگیست، احساس میکند که بهزور در قالبی فرو رفته که هیچ سنخیتی با او ندارد و برای او مرگ، راهی برای رهایی از رنج زندگیست و ازدواج و خانواده، بیشتر زندانی برای او هستند تا منبع آرامش. او در بخش مونولوگ شخصیاش بهصراحت میگوید که مرگ تنها لحظهای است که میتواند در آن از دیگران متمایز شود و به چیزی فراتر از نقشهای اجباریاش دست یابد. او رابطهای متناقض با فرزندانش دارد و برخی از آنها را بهعنوان وظیفهی زناشویی میبیند (مانند کش و دارل) و تنها با جوئل، که نتیجهی یک رابطهی نامشروع است، احساس نزدیکی میکند. ازدواج او با انسی یک پیوند سرد و خالی از عشق است. ادی او را فردی بیمسئولیت و تنبل میبیند که توانایی درک یا پاسخ به نیازهای عاطفی او را ندارد. مرگ برای او نه پایان، بلکه نوعی آزادی است و مرگ او در حقیقت آغازگر داستان باندرنهاست.
“کلمات چیزی جز هوا نیستند. وقتی که میگویم عشق یا ترس، تنها چیزی که از دهانم بیرون میآید، صدای نفس من است؛ اما آیا واقعاً این کلمات همان احساسی را که در من جریان دارد منتقل میکنند؟ نه، هیچوقت.”

مرثیه تلخ فاکنر مارا به خود برمیگرداند.
اَنسی، پدر خانواده، نماد نوعی محافظهکاری خشک، بیمسئولیتی و خودمحوری است که در تضاد با سختیها و ازخودگذشتگیهای دیگر اعضای خانواده قرار میگیرد. او بهعنوان شخصیتی منفور یا حداقل غیرقابلاحترام، یکی از چهرههای ماندگار در ادبیات آمریکایی به شمار میآید. او پدریست که بر فرزندانش تسلط دارد، اما به ندرت تصمیماتش در جهت منافع واقعی آنها یا حتی همسرش، ادیست. پس از مرگ همسرش، انسی مصمم است وصیت او را عملی کند، اما این تصمیم بیشتر به دلایل ظاهری و برای حفظ آبروست تا احترام واقعی به اَدی. یکی از انگیزههای او برای انجام این سفر این است که بتواند در آنجا یک دندان مصنوعی جدید تهیه کند، که این موضوع او را فردی خودخواه نشان میدهد. او رهبری سفر خانواده را به جفرسون بر عهده دارد، اما توانایی و شایستگی لازم برای مدیریت این سفر دشوار را ندارد، اغلب بار مشکلات را به دوش فرزندانش میاندازد و خودش کمترین تلاش را میکند. این شخصیت گاهی آنقدر از “پدر” بودن فاصله دارد که چارهای جز نفرت برای مخاطب باقی نمیگذارد. فروختن اسب جوئل، دست بردن به پسانداز ناچیز کَش و بیتوجهی به وضعیت پای آسیبدیدهی او در نهایت بیرحمی برای یک پدر است. انسی اغلب به خاطر دیدگاهها و تصمیمات غیرمنطقیاش، دستمایهی طنز تلخ فاکنر است؛ بهانه میآورد که کار فیزیکی باعث بیماریاش میشود، به همین دلیل از انجام هر کار سختی خودداری میکند و درحالی که فرزندانش هر کدام به نوعی در این مسیر چیزی را از دست میدهند؛ اَنسی در پایان داستان، پس از دفن ادی در جفرسون، به سرعت با زنی ازدواج میکند، که این رفتار او نیز به خودمحوری او مهر تأیید میزند.
“آدم اگر به چیزی تعهد بدهد، حتی اگر برای خودش فایدهای نداشته باشد، باید به آن پایبند باشد. مگر نه؟”
کَش، پسر بزرگ خانواده، فردی بسیار مسئولیتپذیر، عملگرا و منطقیست؛ کمتر حرف میزند و بیشتر در کارها و رفتارهایش معنا و هدف را نشان میدهد. نخستین تصویری که از کَش ارائه میشود در حالیست که او با ظرافت و وسواس، مشغول ساخت تابوت مادر است و صدای سایش اره بر چوب در تمام روستا به گوش میرسد. در مقابل بیمسئولیتی پدر و سرکشیهای جوئل، کش ستون خانواده است. بهشدت به وصیت مادر وفادار است و بار سنگین بسیاری از مسئولیتها را به دوش میکشد؛ بهویژه در سفر طاقتفرسای خانواده به جفرسون. در طول سفر به دلیل سقوط از درشکه، پایش آسیب جدی میبیند، اما او درد را تحمل میکند و آرام و بیهیاهو باقی میماند. کش باندرن نمادی از تلاش بیوقفه و وظیفهشناسی است. او نمایندهی جنبههایی از انسانیت است که در میان آشفتگیها و تناقضات خانوادهی باندرن، هنوز حفظ شدهاند.
“زمین اهمیتی نمیدهد که ما چه هستیم یا چه میخواهیم؛ فقط همین است که هست و ما در آن دفن خواهیم شد.”
دارل، دومین فرزند خانواده، درونگرا، حساس و متفکر است. دارل یکی از اصلیترین راویان داستان است و بخش قابل توجهی از روایت از دیدگاه او ارائه میشود. این روایت اغلب شاعرانه، پراکنده، و پر از تأملات فلسفیست. او جهان را با دیدی متفاوت و عمیقتر از دیگران میبیند، از وضعیت و کشمکشهای درونی اعضای خانواده و اسرار آنها (مانند حرامزاده بودن جوئل و باردار بودن خواهرش) آگاه است و از همین رو تنشهای زیادی را ایجاد میکند که سبب میشود اهالی و بهخصوص پدرش او را دیوانه بخوانند. دارل بیشترین درک را از پوچی و بیهودگی سفر به جفرسون دارد؛ در یکی از دراماتیکترین لحظات داستان، دارل برای پایان دادن به سفر و رنج خانواده، انباری را که تابوت ادی در آن قرار دارد، به آتش میکشد. این اقدام بهعنوان نمادی از نابودی یا اعتراض به بیمعنایی زندگی درنظر گرفته میشود. حساسیت و بینش او در نهایت باعث نابودی او میشود؛ خانوادهاش او را بهعنوان “دیوانه” به یک آسایشگاه روانی میفرستند. این سرنوشت نه تنها او را از خانواده جدا میکند، بلکه نمادی از گسست نهایی او از جهانیست که او را نفهمیده است. او قربانی این واقعیت میشود که بیش از حد میبیند و میفهمد.
“چیزی در این سفر وجود دارد که مثل آن رودخانه است؛ همگیمان داریم توی این جریان فرو میرویم و حتی نمیدانیم چرا.”
جوئل، فرزند حرامزاده و محبوب ادی، تندخو، سرسخت و مستقل است و در زیر ظاهر خشن و گاه بیرحم او، عشقی عمیق و وفاداری شدید نسبت به مادرش وجود دارد. این احساسات در اقدامات فداکارانهی او برای محافظت از تابوت مادرش نمایان میشود. با سایر اعضای خانواده تفاوتهای بارزی دارد؛ او کمحرف است و بیشتر از عمل برای بیان خود استفاده میکند. این تفاوتها، او را به شخصیتی منزوی در خانواده تبدیل کرده است. جوئل حاصل رابطهی نامشروع ادی با واعظ محلی، پدر ویتفیلد، است؛ با این حال فرزند محبوب ادیست و ادی او را “فرزندی که با او خریده شدهام” مینامد. رابطهی جوئل با اسبش که ادی برای او خریده، به نوعی بازتابی از شخصیت اوست. اسب نمادی از قدرت و استقلال است و رابطهی جوئل با اسبش نشاندهندهی نیاز او به کنترل و استقلال، در دنیای آشفتهی خانوادهی باندرن است.

رستگاری یا انحطاط: پایانی در جفرسون
به قلم نازگل صبوری
مطالب زیر را حتما بخوانید:
تمامی اطلاعات شما نزد ما با بسیار بالا محفوظ خواهد بود.
مزایای عضویت در سیگما:
- ● دسترسی به فایل های دانلودی
- ● اعتبار هدیه به ارزش 50 هزار تومان
- ● دسترسی آسان به آپدیت محصولات
- ● دریافت پشتیبانی برای محصولات
- ● بهره مندی از تخفیف های ویژه کاربران
نوشتههای تازه
آخرین دیدگاهها
- مدی در من جای مردگان بسیاری زیستهام – نازگل صبوری
- آدم بزرگا مشغول صبحتن: درمورد آلبوم The new abnormal از the Strokes - از هنر در آلبوم Luck and Strange از دیوید گیلمور + شنیدن تمام آلبوم
- نقد انیمیشن inside out (2) - از هنر در نقد سریال Bojack.Horseman
- درمورد تد هیوز; همسر سیلویا پلات - از هنر در کلماتی درمورد سیلوی پلات و دیوانگی
دسته بندی مطالب
- ادبیات (9)
- دستهبندی نشده (2)
- سینما (30)
- موسیقی (4)
- نقاشی (12)
قوانین ارسال دیدگاه در سایت