نقد فیلم Small Things like These

دسته بندی :سینما 21 ژانویه 2025 َAzHonar
نقد فیلم Small Things like These

فیلم سینمایی “چیزهای کوچک این‌چنینی” به کارگردانی تیم میلانتس و اقتباسی از رمان کلر کیگان‌ به همین نام، روایت مردی‌ست که در دل زمستان سرد ایرلند دهه ۸۰، جایی که دود بخاری‌ها و سرمای بی‌رحم، زندگی‌های خسته و ناامید را در خود می‌‌بلعید، میان یک دوراهی دست‌و‌پا می‌زند: چشم بستن بر حقیقت یا مواجهه با سیستمی که برای دهه‌ها، گناه را به اسم ایمان شسته است. این فیلم نه فقط یک درام ساده، بلکه پرده‌برداری بی‌رحمانه از زخم‌هایی است که پشت دیوارهای کلیساها مدفون شده‌اند.

کیلین مورفی و قدرت سکوت:
پرتره‌ای از بیل فورلانگبیل فورلانگ، با بازی کیلین مورفی، مردی‌ست که در ظاهر آرام و معمولی به نظر می‌رسد، اما در عمق وجودی‌اش جنگی در جریان است. او زغال‌فروشی زحمت‌کش و پدری مهربان برای پنج دختر است که در جامعه‌ای سرد و بسته، تلاش می‌کند خانواده‌اش را تأمین کند. شخصیت بیل ترکیبی از آرامش بیرونی و تلاطم درونی‌ست؛ مردی که زیر فشار زندگی، گذشته‌ای تلخ، و کشمکش‌های اخلاقی خود خم شده، اما هنوز نشکسته است. بیل کودکی سختی داشته؛ بدون پدر بزرگ شده و تحت حمایت صاحب‌خانه‌ای مهربان، که به نوعی نماد وجدان انسانی برای او بوده است.
او مردی آرام، عمل‌گرا، و محتاط است که ترجیح می‌دهد در حاشیه زندگی کند و با جریان آب پیش برود. اما وجدانش که شاید ثمره‌ی گذشته‌ی دشوار او باشد، نمی‌گذارد در برابر ظلم و بی‌عدالتی سکوت کند. رویارویی او با دختر بارداری به‌نام سارا در موسسه‌ای تحت نظارت کلیسا، نقطه‌ای است که این تضاد درونی به اوج می‌رسد.

بازی کیلین مورفی در نقش بیل فورلانگ، شایسته‌ی تحسین است. او با نگاه‌های درونی، حرکات ظریف، و سکوت‌های معنادار، تمام پیچیدگی‌های روانی و اخلاقی شخصیتش را به تصویر می‌کشد. نگاه‌های پر از تردید او هنگام مواجهه با سارا، یا قدم‌های آرام و لرزانش‌ در سکانس نهایی، همه نشان‌دهنده کشمکش درونی مردی است که وجدانش او را به عمل وادار می‌کند

دختر انبار تاریک: “آیا می‌توانم با تو از اینجا بروم؟”

رویارویی بیل با سارا از تأثیرگذارترین لحظات فیلم است. این اتفاق زمانی رخ می‌دهد که بیل برای تحویل زغال به موسسه می‌رود؛ حین انجام کار خود به انباری سرد و تاریک هدایت می‌شود. در آنجا، به طور تصادفی با دختری باردار و ضعیف مواجه می‌شود که در شرایط غیرانسانی نگهداری می‌شود. دختر با چشمانی وحشت‌زده و صدایی لرزان از بیل می‌پرسد: “آیا می‌توانم با تو از اینجا بروم؟” می‌توان گفت این جمله ساده، شروع ماجرای فیلم و حکایت تلخ کلیساهای ماگدلنا است. فیلم اطلاعات زیادی درباره دختر ارائه نمی‌دهد، اما همین گمنامی و سکوت در مورد گذشته و هویت او، استعاره‌ای از بی‌صدایی و فراموش‌شدگی قربانیان واقعی چنین موسساتی است. در نگاه دختر، هم التماس برای نجات دیده می‌شود و هم ناامیدی از دنیایی که او را به چنین سرنوشتی کشانده است. این لحظه، تقابل مستقیم وجدان بیل با فشارهای اجتماعی و مسئولیت‌های خانوادگی اوست.
ابتدا، بیل تلاش می‌کند خود را از این موقعیت دور نگه دارد. او تنها می‌خواهد کارش را انجام دهد و برود، بدون آنکه وارد دردسر شود؛ به‌خصوص که نمی‌خواهد از اعانه‌ سخاوتمندانه‌ “مادر مری‌” بگذرد ‌و آینده‌ی تحصیلی دخترانش را با خطر مواجه کند؛ اما نگاه دختر و وضعیت اسفناک او، خاطرات تلخ کودکی‌اش‌ را زنده می‌کند؛ زمانی که او نیز تحت حمایت زنی مهربان از شرایطی سخت نجات یافت.

نقد فیلم Small Things like These

تکرار رنگ‌ها و قاب‌بندی‌های عمدی و خارق‌العاده:
فیلم با ظرافتی خاص و با استفاده از رنگ‌ها و قاب‌های تصویری، فضای اضطراب و تنهایی بیل را به‌خوبی منتقل می‌کند. تیم میلانتس برای بیان حس‌های درونی شخصیت‌ها و انتقال مفهوم‌های عمیق‌تر به‌خوبی از زوایای‌ فیلمبرداری مناسب بهره برده است تا بیشتر از آنکه به دنبال زیبایی‌های سطحی باشد، به انتقال داستان در لایه‌های عاطفی و روان‌شناختی کمک کند.
استفاده مکرر از کلوزآپ سبب شده که تماشاگر احساس نزدیکی و هم‌ذات‌پنداری با آدم‌های فیلم پیدا کند. به‌خصوص در سکانس‌هایی که بیل فورلانگ با احساسات پیچیده‌اش درگیر است، دوربین به شدت به او نزدیک می‌شود و این حس در تماشاگر ایجاد می‌شود که او در حال تجربه‌ی فشارهای درونی‌‌ای است که به راحتی قابل فرار از آن‌ها نیست. این انتخاب، به‌ویژه در مواجهه با سارا و یا در تعاملات او با مردم روستا، به خوبی حس انزوا و سرگشتگی بیل را منتقل می‌کند.
در سکانس‌هایی که بیل در فضاهای باز، مثل خیابان‌های روستا یا در محیط‌های خارجی حرکت می‌کند، از لانگ‌شات برای نمایاندن او به‌عنوان فردی تنها و گم‌شده استفاده شده است و به وضوح نشان داده می‌شود که شخصیت بیل به رغم تلاش‌هایش برای تغییر یا انجام کار درست، در دنیایی بزرگ‌تر که سراسر ناامنی‌ست محصور شده است.
یکی از نمادهای برجسته در فیلم، استفاده از چهارچوب‌ها و درهاست. میلانتس به طور مکرر از درها برای به تصویر کشیدن شخصیت بیل استفاده کرده است. درها نه تنها به‌عنوان مرزهای فیزیکی بلکه به‌عنوان نمادهایی از مرزهای روانی و اخلاقی شخصیت‌ها به کار می‌روند. بیل در طول فیلم بارها در آستانه درها قرار می‌گیرد، گویی در یک تقاطع سخت قرار گرفته و از هر سو تحت فشار است؛ فشار افکارش، بار اداره‌ی خانواده و جامعه‌ی اطرافش.
در زمینه رنگ‌ها، انتخاب رنگ‌های گرم و خاکی در بیشتر سکانس‌ها، فضای حزن‌آلود و غمگین داستان را تقویت می‌کند. رنگ زرد که به‌طور مکرر در فضای اطراف بیل دیده می‌شود، از رنگ ماشین او گرفته تا دیوارها و فضای خانه، نه تنها او را از دیگران جدا می‌کند، بلکه نمادی از هشدار، اضطراب و گاهی امید است. در عین حال، نورپردازی کم‌نور و سایه‌ها در اکثر صحنه‌ها به‌ویژه صحنه‌های کلیسا بر احساس محدودیت و محصور بودن شخصیت‌ها تأکید دارد.

شکوه و رکود در روایت فیلم:
یکی از نکات جالب فیلم این است که در بسیاری از مواقع، فیلم از دادن اطلاعات کافی به تماشاگر خودداری می‌کند. گاهی در رفت و برگشت‌های زمانی و خاطرات، مخاطب ممکن است کمی گم شود. این انتخاب، دقیقاً همان چیزی است که ذهن مشوش بیل را به تصویر می‌کشد. بیل، در میان زندگی سخت هر روزه‌اش، به راحتی نمی‌تواند مرز میان گذشته و حال را تشخیص دهد و این آشفتگی ذهنی به‌خوبی از طریق سکانس‌ها و نحوه روایت داستان نشان داده می‌شود. از اشاره‌ی چند‌باره‌اش به جورچین که نهایتِ خواسته‌ی کودکی او از بابانوئل بوده تا حس آشنا‌پنداری دختر توی کلیسا با مادرش.
اما چیزی که شاید کمی ناخوشایند باشد، قابل پیش‌بینی بودن روند کلی داستان است. تماشاگر از همان ابتدا می‌تواند حدس بزند که بیل در نهایت چگونه تصمیم خواهد گرفت و چه عواقبی برای او خواهد داشت. این پیش‌بینی‌پذیری می‌تواند برای بعضی از تماشاگران، تجربه تماشای فیلم را کمی کم‌هیجان و بدون شگفتی‌سازی کند. یکی دیگر از ایرادات فیلم، کند بودن ریتم آن است. در بسیاری از سکانس‌ها، خصوصاً در بخش‌هایی که به گذشته و خاطرات بیل پرداخته می‌شود، فیلم دچار نوعی رکود می‌شود. در حالی که این لحظات برای پردازش عاطفی و روان‌شناختی شخصیت‌ها اهمیت دارند، اما گاهی طولانی بودن این بخش‌ها باعث می‌شود که فیلم از جذابیت خود برای تماشاگرانی که به دنبال یک روایت سریع‌تر و پرتنش‌تر هستند، کاسته شود.
همچنین در پرداختن به شخصیت‌های فرعی اما مهم داستان به‌گونه‌ای کم‌کاری شده است. بیل به‌عنوان شخصیت اصلی داستان به‌خوبی توسعه یافته است، اما شخصیت‌های فرعی فیلم، نظیر دختر باردار و یا همسر بیل، به اندازه کافی عمق پیدا نمی‌کنند. این شخصیت‌ها در بیشتر مواقع به‌عنوان ابزارهایی برای پیشبرد داستان و نشان دادن تصمیمات اخلاقی بیل به کار می‌روند، اما آنطور که باید و شاید برای تماشاگران ملموس نمی‌شوند.

چیزهای کوچکِ بزرگ: فساد کلیسا و سرنوشت زنان بی‌پناه
کلیسای ماگدلنا (Magdalene Laundry) در فیلم چیزهای کوچک این‌چنینی نقشی کلیدی در توسعه داستان و نمایش فساد کلیسایی ایفا می‌کند. این کلیسا و موسسه‌ای که به نام آن شناخته می‌شود، بخشی از تاریخ دردناک ایرلند است که در آن زنان باردار و بی‌پناه به‌طور غیرقانونی تحت قیمومیت کلیسا قرار می‌گرفتند و به عنوان گناهکار و پاک‌سازی‌شده در شرایطی سخت و ظالمانه نگهداری می‌شدند. این اوضاع اسفناک در سکانس‌های مواجه‌ی بیل با سارا تا حدودی نشان داده می‌شوند. سارا نه تنها از حمایت‌های اجتماعی و خانوادگی محروم است، بلکه به‌طور مستقیم تحت سلطه‌ای است که بیشتر به شکنجه‌گر و زندان‌بان شبیه است تا یک نهاد دینی حمایتی. این برخوردها به‌طور ضمنی فساد کلیسا را به تصویر می‌کشد، که در آن نهادهای مذهبی نه تنها مراقب فرد نیستند، بلکه خود به‌عنوان عاملی برای تخریب روانی و جسمانی عمل می‌کنند.

سکانس پایانی: ایستادگی در انبوه نگاه‌ قضاوت‌گران
سکانس پایانی، اوج فیلم است؛ جایی که بیل فورلانگ، پس از تصمیم شجاعانه‌اش، در برابر تمام نگاه‌های اهالی روستا قدم برمی‌دارد. او سارا را از موسسه کلیسا بیرون می‌آورد و در حالی که هر دو در سکوتی سنگین به سمت خانه می‌روند، دوربین بر تضاد میان دنیای اطراف و این لحظه تمرکز می‌کند. سکوت در این صحنه غوغا می‌کند. هیچ‌کس چیزی نمی‌گوید، اما نگاه‌های خیره و پر از قضاوت مردم، مانند فریادی خاموش، روی شانه‌های بیل سنگینی می‌کند. این نگاه‌ها نمادی از جامعه‌ای است که سال‌ها با بی‌تفاوتی یا همدستی، این ظلم‌ها را تحمل کرده و حالا جسارت بیل را تاب نمی‌آورد.
دوربین در این سکانس، با قاب‌بندی‌های دقیق، بیل را در مرکز قرار می‌دهد. قدم‌های آهسته‌اش نشان می‌دهد که او به‌رغم لرزش درونی‌اش، مصمم است. رنگ خاکستری غالب بر صحنه، سرمای محیط و سنگینی فضا را نشان می‌دهد، در حالی که رنگ زرد ماشین بیل در پس‌زمینه، همچنان نشانه‌ای از ایستادگی او در برابر جامعه‌ای تاریک است.
لحظه‌ای که بیل و سارا به خانه می‌رسند، بیل در را باز می‌کند و سارا را به درون دعوت می‌کند. این حرکت ساده، اما قدرتمند، استعاره‌ای از پذیرش و آغاز دوباره است؛ حرکتی که نشان می‌دهد حتی در دنیایی پر از بی‌رحمی و قضاوت، مهربانی و شجاعت می‌توانند نوری در تاریکی باشند.
این پایان‌بندی، نه با کلام، بلکه با تصویر و احساس، پیامی قدرتمند ارائه می‌دهد: در جهانی که سکوت و بی‌تفاوتی بر آن حکم‌فرماست، حتی کوچک‌ترین اقدامات شجاعانه می‌توانند آغاز تغییر باشند.
شاید بتوان گفت فیلم به‌دنبال هدفمند نشان دادن همین تصمیمات کوچک و انفرادی‌‌ست. بیل نمی‌تواند سیستم اجتماعی یا فساد کلیسا را تغییر دهد، اما می‌تواند یک نفر را از درد و رنج نجات دهد. تصمیم او برای ایستادن در برابر ظلم و دفاع از دختری ناتوان، بازتابی از قدرت عمل فردی‌ست که می‌تواند به‌طور مثبت دنیای اطراف خود را تحت تأثیر قرار دهد.

در نهایت، چیزهای کوچک این‌چنینی فیلمی است که به‌طور دقیق و با توجه به جزئیات بسیار، به بازتاب مسائل اخلاقی و اجتماعی می‌پردازد. این فیلم علاوه بر داستانی انسان‌محور، نقدی دقیق به ساختارهای اجتماعی و دینی است که در جوامع مختلف، از جمله ایرلند دهه ۸۰، وجود داشته و دارند.
در میان سینمای ۲۰۲۴ که چندان هم امیدوار کننده نبود، می‌شود به چیزهای کوچک این‌چنین

نازگل صبوری

نازگل صبوری

َAzHonar

مطالب زیر را حتما بخوانید:

قوانین ارسال دیدگاه در سایت

  • چنانچه دیدگاهی توهین آمیز باشد تایید نخواهد شد.
  • چنانچه دیدگاه شما جنبه ی تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.
  • چنانچه از لینک سایر وبسایت ها و یا وبسایت خود در دیدگاه استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
  • چنانچه در دیدگاه خود از شماره تماس، ایمیل و آیدی تلگرام استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
  • چنانچه دیدگاهی بی ارتباط با موضوع آموزش مطرح شود تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لینک کوتاه: