نقد فیلم کیک محبوب من – میترسم تنها بمیرم.

فیلمی در مورد تنهایی، ترس و تلاشی خندهآور
“کیک محبوب من” به نویسندگی و کارگردانی مشترک مریم مقدم و بهتاش صناعیها، با بازی لیلی فرهادپور و اسماعیل محرابی؛ ماجرای تنهایی، فقدان، پیری، عشق، نیازهای فردی و تلاش برای فرار از محدودیتهای اجتماعیِ زنیست که در دههی هفتاد سالگی خود بهسر میبرد.
مهین که پس از فوت همسر ارتشیاش و مهاجرت فرزندان به خارج از کشور، در خانهای حومهی شهر تهران زندگی میکند، هر روز تنهایی را به اشکال مختلف احساس میکند تا زمانی که تصمیم میگیرد دوباره به زندگی برگردد و ملاقات با مردی به نام فرامرز، که شبیه او از تنهایی رنج میبرد؛ ماجرای فیلم را رقم میزند.
در نخستین پلانهای این فیلم، صناعیها و مقدم به خوبی بزرگترین احساس شخصیتی مهین را به مخاطب میفهمانند؛ تنهایی عمیقی که زن با آن زیست میکند. مهین در خانهای سوتوکور، نزدیک به ظهر، به تنهایی روی تختی دو نفره، با چشمبندی روی چشمهایش خوابیده است. در نخستین دیالوگ این فیلم، از بیخوابیهای شبانهاش میگوید. به تنهایی پشت میز چند نفرهی صبحانه مینشیند، تنها یک استکان چای روی میز است و سیگاری که روشن میکند و با نفسهای کشداری که بیشتر شبیه آه هستند دود میکند.
در پردهی بعدی ارتباط مهین با دوستانش، با جامعه و با خانوادهاش نشان داده میشود. برای یک دورهمی ‘پیرزنانه’ که از هفتگی به سالی یک مرتبه موکول شدهاند تدارک میبیند. در سکانسی که به همراه همسنوسالهایش دور میز نشستهاند، به دور از دیالوگهای کلیشهای و فلسفی، در سادگی تمام از درگیریها و روزمرگیهای چند پیرزن صحبت میشود. از بیماری که عوارض اجتنابناپذیر پیریست تا شوهران متوفیشان و در نهایت مردان.
“-چند ساله خونه خالیه و بچههات رفتن؟ توی بیعرضه هنوز نتونستی یکی رو پیدا کنی؟
+کی منو میخواد؟”
دختر مهین سالهاست که در خارج از کشور زندگی میکند و علیرغم تماسهای ویدیویی که با او دارد، مهین در برقراری ارتباطی که بتواند یک گفتگوی دلخواه با او داشته باشد ناکام است و هر بار جملات مهین نصفهونیمه میماند؛ شکافی که بهنظر میرسد بعد مسافتی آن را تشدید کرده است.

پس از دورهمی دوستانه، مهین در صدد برگشت دوباره به لذتهای زندگی برمیآید. از سایهی آبی رنگی که ناشیانه پشت پلکهایش کشیده میشود و لاک قرمزی که در تاریکی روبهروی نور تلوزیون نشسته و به ناخنهایش میزند، تا گشتن دوباره در تهران اما اینبار در تلاش برای یافتن یک مرد که تنهاییاش را پر کند. جزئیاتی که در این سکانسها به خستگی و دلزدگی مهین از تنهایی میپردازند نیز قابل توجه هستند. دیالوگ سریال پخش شده از تلوزیون صدای زنیست که از معشوقهاش میخواهد هیچگاه او را تنها نگذارد، کنار او از بچگی، از اشتباهات، از هیچچیز نمیترسد و هر بار که او را میبیند دوباره عاشقش میشود. به پوران، دوست صمیمیاش، به جای رفتن به مطب فوق تخصص زانو، پیشنهاد رفتن به رستوران ارتش را مطرح میکند. حین شستن ظرفها، اخبار تلوزیون از رباتی حرف میزند که علاوهبر کمک به انجام کارهای منزل، با شما معاشرت میکند و حتی اشاره میشود که میتواند شما را به حمام ببرد. در روند فیلم و با ورود مرد داستان، به همین جزئیات کوچک دوباره اشاره میشود. دیدار فرامرز و مهین در رستوران ارتش اتفاق میافتد و فرامرز وعدهی ماندن همیشگی کنارش را میدهد. شاید بتوان سکانس حمام و دیالوگ فرامرز در آن سکانس را نیز گریزی به آن خبر ربات انساننما دانست.
مهین در برقراری دوباره با جامعهای که در قیاس با گذشته دگرگون شدهاست ناتوان است. در تاکسی مینشیند و آدرس هتل هایت را میدهد که نام پیش از انقلاب هتل آزادیست. موزیکی که در ماشین در حال پخش است ابراهیم منصفیست و زن از کنسرتهای آلبانو و رومینو پاور که زمانی در تهران برگزار میشدند حرف میزند. به کفشها و مانتوی تنش نگاه میکند و به یاد روزهایی که دکلته و کفشهای پاشنه بلند میپوشیده است میافتد. در کافهی هتل، وقتی سراغ منوی فیزیکی را میگیرد و از اسکن بارکد سر در نمیآورد، سفارش کافهگلاسه میدهد و ویتر پاسخ میدهد: ‘کافهگلاسه که خیلی وقته نداریم’. تمام اینها دورافتادگی زن از جامعه و شاید حتی زندگی را پررنگ میکنند.
دوربین سعی در نشان دادن جای خالی آدمها دارد.
فریمهای فیلمبرداری هنوز هم بر تنهایی تاکید دارند. توی تاکسی، روی مبل کافه، حین پیادهروی و نشستن روی صندلیهای پارک، هنوز فضای خالی چشمگیری اطراف مهین دیده میشود که گویی جای آدم یا آدمهاییست که باید باشند اما نیستند.
تقریبا نزدیک به اواسط فیلم، به مسائل روز سیاسی مثل گشت ارشاد و اعتصاب کارگران برای حقوق به گونهای که چندان هم دلچسب نیست، پرداخته میشود. در سکانس بازداشت چند دختر جوان توسط مامورین گشت، اکتها چندان قوی نیستند و فضای سکانس نامربوط به فضای داستان است.اما نکتهی جالبی که این میان وجود دارد آن روحیهی مبارزهطلبی نسل جوان است که ما در این سکانس از یک زن نسل گذشته میبینیم و همچنین روشنفکری و تابوشکنی نسل جوان که با جملهی دختر که رو به مهین میگوید: ‘از شما که دیگه گذشته،براتون فرقی نمیکنه.’ کاملا در تضاد است. شاید مقصود مقدم و صناعیها هم نشان دادن همین تفاوتها در هر دو نسل جدید و گذشته است.
بالاخره پس از تلاشهای نامحسوس و بسیار مهین برای یافتن یک مرد، فرامرز وارد داستان میشود. رانندهی تاکسی که بازنشستهی ارتش است و در رستوران ارتش پشت یک میز جدا و به دور از همکارانش نشسته و ناهار میخورد. اینجا همان جاییست که آغاز پلانهای دونفره است. به آژانسی که فرامرز در آن کار میکند میرود و آشناییاش با مردی که از فرط تنهایی خیلی زود او را وارد حریم و شاید قلبش میکند، آغاز میشود. زن که تا اکنون میدیدیم روی صندلی عقب تاکسی مینشست، اینبار کنار دست راننده مینشیند و زودتر از آنچه که فکرش را میکنید در مکالکهشان ‘شما’ به ‘تو’ تبدیل میشود. یک صحبت از گذشتهی هر کدام به میان میآید و مهین فرامرز را به خانهاش دعوت میکند و یک شب شاعرانه اتفاق میافتد. شاعرانه نه تنها از آن جهت که با موسیقی و رقص و شراب همراه است؛ ما از شعر لذت میبریم ولو آن که گاهی با عقل و منطقمان جور در نمیآید. آنچه در تمام سکانسهای دو نفرهی مهین و فرامرز روشن است؛ خستگی از انزوا و نادیده گرفته شدن و حالا که فکر میکنند شاید فرصتش پیش آمده است، تلاش برای حداکثر لذت بردن از زندگی به هر قیمتیست. یک زن و مرد که هر دو در دههی هفتاد سالگی خود هستند، نه هوسباز و شهوتران و نه معصوم و خاماند؛ یک با هم بودن آرام که اقتضای سنشان است و دقایقی که شما از تماشایش لذت خواهید برد.
ملحفههای سفید روی مبلها کنار زده میشود. لباسهایی که مهین در ابتدای فیلم طی مکالمهاش با دخترش به آنها و بلااستفاده بودنشان اشاره میکند، چون جایی نمیرود و کسی را هم ندارد، توسط مهین پوشیده میشوند. چراغهای حیاط که مهین میگوید مدتهاست سوختهاند، توسط فرامرز تعویض میشوند. عکسها و یک رقص دو نفره، حتی راه رفتن مهین که در ابتدا همراه با خستگیست؛ حالا شاداب و سرزنده شده، و در نهایت کیک محبوب مهین که با طعم بهار نارنج و وانیل پخته میشود.
“مهین: تو از مرگ نمیترسی؟
فرامرز: نه؛ ولی از تنهایی مردن چرا!”

یک پایان مورد انتظار که کاش اتفاق نمیافتاد.
یک پایان مورد انتظار که کاش اتفاق نمیافتاد:
در همان مسیر بازگشت به خانه، وقتی فرامرز برای خرید قرص جلوی داروخانه میایستد و بعد خوردن آن قرص که معلوم میشود قرص ویاگراست، زیادهروی در شراب و سست شدن پاهایشان در یک سکانس، فعالیتهای بسیار و شام سنگین برای یک مرد سالخورده، همگی با هم یعنی منتظر یک اتفاق باشیم. در دقایق پایانی فیلم، آن فضای لذتبخش و آرام، به مواجهی مهین با ایست قلبی فرامرز روی تخت تبدیل میشود. بازی فرهادپور در این سکانس عالیست؛ بیچارگیای که دچارش شده و سعی در احیای فرامرز دارد. فرامرز آخرین روزش را آن گونه که میخواهد زندگی میکند و مهین را با یک درد دیوانه کننده و تنهایی عظیمتر رها میکند. این اتفاق آنقدر قابل پیشبینی بود که ای کاش اتفاق نمیافتاد.
مهین او را در باغچهی خانهاش دفن میکند. گویی آن گلی که فرامرز قول داده بود در باغچه بکارد خودش بوده، و شرابی که توی باغچه ریختند برای آنان که زیر خاکاند، برای خود او ریخته شده.
سوالهای بسیاری در ذهن مخاطب پیش میآید؛ از اینکه چطور میشود یک نفر را در باغچهی خانه دفن کرد و نگران بعد آن نبود؟ چرا باغبانی که یک گودال درست به بزرگی یک گور در باغچهی مهین حفر میکند مشکوک به چیزی نمیشود؟ چطور مهینی که از بالا رفتن از چند پله عاجز است، جنازهی مردی را به تنهایی خاک میکند؟ چرا همسایهی مذهبی و کنجکاو مهین که پیشتر دیدیم تنها با زمزمههای فرامرز به در خانهی مهین آمد تا ماجرا را پرسوجو کند، با صدای بلند موسیقی و پس از آن گریههای مهین هیچ واکنشی نشان نداد؟ و سوالاتی از این دست که شاید کم هم نیستند. گذشته بر تمام این سوالات این فیلم ارزش دیدن را دارد؛ حتی اگر پایانبندی آن آنطور که باید نبود. لااقل به حس خوبی که از زیست احساسی یک زن و مرد پیر بر آمده است، آنهم با بازی روان و باورپذیر فرهادپور و محرابی میارزد.
کیک محبوب من در کنار تمام محدودیتها و ممیزیهایی که در پی آن گریبان مقدم و صناعیها را گرفت یک فیلم خوب و خوش ساخت است که امتیاز ۱۰۰ در راتن تومیتوز نیز رضایت اکثریت مخاطبان این فیلم را نشان میدهد. فیلمی که در عین سادگی، روایی و ریتم کندی که خسته کننده نیست، مسائل قابل تاملی را نیز مطرح میکند.پرداختن به نیازهای عاطفی و جسمی زنان با نمایشی جسورانه، توسط زنی که نه جوان است، نه زیبا از استاندارهای متداول و نه قهرمان کلاسیکی که به دنبال نجات جهان باشد. مهین یک زن پیر، چاق و با موهای سپید است که تصاویری کاملا حقیقی، بدون اغراق و فانتزی را از زندگی ارائه میدهد؛ برخلاف رویکردهای محدود کنندهی سینمای رایج، نشان میدهد که خواستههای اجتماعی و فردی به سن خاصی محدود نمیشود.
سینما، بیشتر به شور و عشق جوانی پرداخته؛ یا دربارهی جوانان بوده و یا برای جوانان. پرداختن اینگونه به احساس و رابطهی یک پیرزن و پیرمرد شاید چیزی بود که جای خالیاش خصوصا در سینمای ایران احساس میشد. شما این فیلم را دوست خواهید داشت، حتی اگر از تمام سکانسها لذت نبرید.
مطالب زیر را حتما بخوانید:
تمامی اطلاعات شما نزد ما با بسیار بالا محفوظ خواهد بود.
مزایای عضویت در سیگما:
- ● دسترسی به فایل های دانلودی
- ● اعتبار هدیه به ارزش 50 هزار تومان
- ● دسترسی آسان به آپدیت محصولات
- ● دریافت پشتیبانی برای محصولات
- ● بهره مندی از تخفیف های ویژه کاربران
نوشتههای تازه
آخرین دیدگاهها
- مدی در من جای مردگان بسیاری زیستهام – نازگل صبوری
- آدم بزرگا مشغول صبحتن: درمورد آلبوم The new abnormal از the Strokes - از هنر در آلبوم Luck and Strange از دیوید گیلمور + شنیدن تمام آلبوم
- نقد انیمیشن inside out (2) - از هنر در نقد سریال Bojack.Horseman
- درمورد تد هیوز; همسر سیلویا پلات - از هنر در کلماتی درمورد سیلوی پلات و دیوانگی
دسته بندی مطالب
- ادبیات (9)
- دستهبندی نشده (2)
- سینما (30)
- موسیقی (4)
- نقاشی (12)
قوانین ارسال دیدگاه در سایت